سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زوار

شنبه 86 آذر 3 ساعت 10:43 عصر

فرمان حمله
در غوغای دود و اتش و گلوله ، فرمانده گردان دست راستش را با اسلحه بلند کرد تا فرمان حمله را صادر کند .
ترکشی دستش را از ارنج قطع کرد قبل از اینکه تمام گردان بفهمند با دست چپ دست قطع شده را بالای سر برده و فرمان حمله را صادر کرد .

زوار
به سختی روی ارنج هایش نیم خیز شد ، پتو را کنار زد ، مکثی کرد و خندید .
مجروح کناری با صدای گرفته ای پرسید :
برادر برای چی خندیدی ؟!
پاهام رفتم کربلا منو نبردن .
دست منم با پاهای تو رفته .
نوجوانی که چند تخت ان طرف تر خوابیده بود ،‏با صدای بلندی گفت :
نگران نباشید تو راه گم نمیشن ، چشمهای منم همراه اوناست .
تمام مجروحان اتاق خندیدند .


نوشته شده توسط : اسما

نظرات دیگران [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بسم الله
[عناوین آرشیوشده]